روایتی از یک مهمانی مردمی با رمز «غدیر»
روز غدیر ایران میزبان مهمانی باشکوهی شد که بینیاز از دعوتنامه، دلها را فراخواند؛ جشنی مردمی که خیابان را به خانه و غدیر را به یک خاطره جمعی تبدیل کرد و نظیر آن مهمانی امسال هم در راه است.
خبرگزاری مهر؛ مجله مهر: آن روز، تهران از بامدادش رنگ دیگری داشت. کسی با فراخوان رسمی دعوت نشده بود، اما انگار دلها از قبل دعوتنامه را دریافت کرده بودند. از همان ساعتهای اول، خیابان منتهی به امامحسین (ع) آرامآرام نوای و حال و هوای متفاوتی داشت؛ از صدای خنده بچهها تا همهمهی موکبداران، صدای طبلهایی میکوبیدند. بوی گلاب و نبات مثل نسیم خوش بهاری به هر کوچه و خیابان سرک کشیده بود.
مسیر ۱۰ کیلومتری از میدان امام حسین (ع) تا آزادی، کمکم شبیه هیچ خیابانی در این شهر نشد؛ شبیه هیچ تجربهی تکراری نبود. اینجا البته خیابان بهانه بود، اصل ماجرا انسانها بودند؛ آدمهایی که آمده بودند نه فقط برای جشن، بلکه برای بودن در کنار هم.
هر چند قدم، موکبها سور و سات جشنی عظیم را برپا کرده بودند زنی با دستان آردیاش که معلوم بود نان پخته شیرینی پخش میکرد. نوجوانهایی که زیر آفتاب آبمعدنی به مردم میدادند، یکی آنطرفتر ایستاده بود با پلاکاردی که نوشته بود: «به ما هم سری بزن. و مردی که زیر سایهی موکب ایستاده بود، با چشمهایی روشنتر از روز، فقط لبخند میزد.
غذای گرم، حلوا، شربت زعفرانی، نان داغ تازه از تنور درآمده، آش دوغ خانگی، پاپکورن! هر موکب سلیقهای خاص داشت، اما همهشان یک اشتراک مهم را با خود به همراه داشتند: «رویی گشاده و دلی باز.»
بعضی خادمهای موکب حتی اجازه نمیدادند مهمانها چیزی بردارند، خودشان جلو میآمدند و لقمهای را با احترام در دست مهمان میگذاشتند. انگار نه در خیابان، که در خانه خودشان دعوت بودند. گاهی هم با لبخندی میگفتند: «امروز نوبت ماست که شما رو مهمون کنیم، شما فقط دعامون کنید.»
افراد داوطلبانه برای پخش شربت یا بستههای نذری کمک میکردند، تا تنها تماشاچی این جشن که بخشی از پیکرهی آن بودند، نباشند در بخشی از مسیر، چادرهایی با طراحی عشایری برافراشته شده بود دختران نوجوان قشقایی، بختیاری و ترکمن با لباسهای محلیشان آمده بودند تا مهمانان را با نان تنوری، شیر محلی و دوغ پذیرایی کنند. صدای موسیقی محلی با لهجههایی مختلف، همه را گرد هم آورده بود.
رمز کودکان غدیر
کودکان جایگاه ویژهای داشتند. بیش از ۲۰۰ ایستگاه بازی برایشان چیده شده بود؛ از نقاشی با گچهای رنگی روی آسفالت گرفته تا نقاشی روی صورت، شعبدهبازی، نقالی، و مسابقههای کوچک با جایزههای ساده اما پراحساس از مداد رنگی گرفته تا برچسب «یا علی» همه جا بود. خندهی کودکانه وقتی از ته دل برمیآمد، با هیچ شادی قابل قیاس نبود بعضی دخترها با تاجهای برق برقی، روبانهای مختلف و کفشهای رنگی میدویدند، وسط جمعیت گم میشدند و باز پیدا میشدند، دست در دست هم به آن طرف میرفتند بیآنکه بدانند غدیر چیست، اما حس خوبی از این روز در دلشان جوانه میزد؛ حسی که بعدها، شاید سالها بعد، در جایی از جانشان ریشه میگرفت.
صداهایی که دل را روشن میکرد
هر از چندی، گوشهای از مسیر با صدای سرودهای نوجوانان «گروههایی از بچههای دهساله تا شانزدهساله»، لباسهای سفید و سبز پوشیده بودند و با پرچمهایی در دست، سرودهای شاد اجرا میکردند. گاهی نقالی بود؛ مردی با لحن حماسی ایستاده بود وسط دایرهای از مردم و ماجرای غدیر را برای کودکان تعریف میکرد، با قصههایی آشنا و خودمانیاش بیشتر آدم بزرگترها را مجذوب خود کرده بود
وقتی شب آمد، جشن همچنان ادامه داشت
خورشید که پایین رفت، جمعیت نه کم شد، نه آرام میگرفت. بلکه جایش را به شکوهی دیگر داد. چهار میدان اصلی تهران امام حسین (ع)، فردوسی، انقلاب، آزادی صحنهی نورافشانی شدند. اما آنچه پررنگتر از نور بود، چشمهایی بودند که از لذت این با همبودن برق میزدند.
مهمانی ایران، بدون مرز
قشنگتر از همه اینکه مهمانی، فقط تهران نبود. گزارشها نشان میداد که در دیگر شهرهای ایران هم جشنهایی مشابه برگزار شده بود از مشهد، شیراز، اصفهان، زنجان تا بجنورد، چهار محال و بختیاری، کرمانشاه، شاهرود، قم، کرمان و… حتی در کشورهایی مثل لبنان، عراق، سوریه، و… جشن غدیر برپا بود و کارتنهایی جمعآوری میشد برای مردم غزه. یعنی حتی در دل شادی، غم دیگران فراموش نشد.
شهرستان اقلید فارس میزبان رویدادی بود که نامش، به افسانهای زنده میمانست: «سادات، پرچمداران غدیر در عشایر». اما حقیقت این همایش، فراتر از خیال بود؛ گردهماییای گسترده و بینالمللی که سادات و عشایری از سراسر ایران و مهمانانی از عراق، افغانستان و یمن را در دهستان خنجشت گرد هم آورد. همایشی که در آن، شکوه سنت، ارادت به امامت، و نقش تاریخی سادات در هویتبخشی به جامعه عشایری بازخوانی شد.
«جشن غدیر» آن روز نه فقط یک واقعه تاریخی یا یک جشن مذهبی، بلکه تجربهای زیسته بود. تجربهای که آدمها را به هم نزدیکتر کرد بینیاز از موعظه و فقط با بودن، با بخشیدن، با لبخند زدن همه چیز زیباتر شده بود این گزارش، شاید نتواند تمام آن لحظهها را منتقل کند اما یک چیز روشن است: غدیرِ پارسال، در حافظهی شهر جا ماند نه با عدد و آمار و ارقام، که با احساسی خاص از بزرگترین جشن مسلمانان مثل همان بوی گلاب، که شاید تا مدتها از پیراهن شهر نرود.
منبع:mehrnews.com