سردار شهید قامت بیات

زندگینامه سردار شهید قامت بیات
قامت بیات در سال ۱۳۴۰ در یکی از روستاهای توابع شهرستان زنجان و در خانواده مذهبی پا به عرصه وجود نهاد. در سنین کودکی در مکتب خانه محل تولدش به فراگیری قرآن کریم و مسائل مذهبی و اخلاقی پرداخت . قامت از بدو تولد نشان از هوشیاری داشت و آنچنان از هوشیاری و دقت به تحصیل علوم قرآنی پرداخت که در هفت سالگی قرآن را به خوبی یاد گرفت و به پایان رساند. او با سن کمی که داشت بارها و بارها توانست قرآن را دوره کند.

او در تمام سطوح علمی یک فرد ممتازی بود او علاوه بر تحصیل علم و مطالعه درسی اوقات فراغتش را با مطالعه آزاد پر می کرد. قامت در دوران اوج گیری انقلاب اسلامی نقش بسیار فعالی در مبارزه بارژیم ستم شاهی در شهر زنجان را به عهده داشته و رهبری درگیری را در جنگ و گریز با نیروهای شهربانی و نیروهای گارد در محله های شهر به عهده داشت و یکی از طراحان حمله به مراکز فساد بود و در درگیری با نیروهای پلیس از چنان شجاعتی برخوردار بود که موجب وحشت رژیم بوده .

قامت از جمله افرادی بود که در محله مهدیه زنجان نقش بسزایی در درگیری با رژیم را داشت  و بلافاصله پس از پیروزی  انقلاب به همکاری با نهادهای جوشیده از بطن مردم پرداخت و به منظورحفظ و حراست از میهن اسلامی و مقابله با دشمنان داخلی و خارجی وارد نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زنجان شد.

قامت پس از گذراندن دوره آموزشی فرماندهی در پادگان سعد آباد تهران به آموزش برادران سپاهی و بسیجی پرداخت او سپاه را در واقع خانه دوم خود قرار داده بود .او به انقلاب و اسلامی و رهبری حضرت امام و خدمت در سپاه عشق می ورزید. پس از آغاز تجاوز رژیم بعث با همرزمانش به میادین نبرد شتافت و بارها و بارها در جبهه های مختلف حضور داشت و با مسئولیت های فرماندهی گروهان و گردان و با شایستگی که از خود نشان داده بود فرماندهی تیپ الهادی به ایشان واگذار شد و توانست این تیپ را تشکیل و سازماندهی کند براستی که او به معنای واقعی قامت بود و با قامتی راستا در مقابل متجاوزین ایستادگی کرد شهید بیات پس از شرکت در عملیات های مختلف و وارد کردن ضربات کاری بر پیکر دشمن بعثی بلاخره به آرزوی دیرینه اش رسید و در عملیات  والفجر مقدماتی در منطقه رقابیه به سوی معبودش شتافت.

خاطراتی از جبهه به روایت خود شهید:
 چیزی که برایم شگفت آور بود این است که اولین روزی که ما را به خمپاره بستند همه مثل بید در سنگرها می لرزیدند و خیلی وحشت داشتند ولی بعد از چند روز دیگر عادی شده بود فقط گوش می دادیم به صدای گلوله و فوری سنگر می گرفتیم و وحشتناک نبود.
 صبح که از خواب بیدار شدیم پس از اقامه نماز قرار شد که روزی ۵ نفر برای استحمام به شهر بروند امروز نوبت من بود سوار ماشین شدیم و به طرف دارخوئین حرکت کردیم  بعد ازیک ربع به دارخوئئپین رسیدیم بعد از نیم ساعت توقف از  آنجا به طرف اهواز که حدود یک ساعت راه بود و تمام جاده هاهم توسط سپاه در حال کنترل بود و نمی گذاشتند یک نفر هم شخصی  به جبهه بیاید حرکت کردیم نزدیکی های اهواز فردی که در کنارذ جاده ایستاده بود سوار کردیم و به شهر رساندیم در شهر اهواز که اکثر مغازه ها و دکان ها بسته بود و مثل اینکه عهده ای هم شهر را تخلیه کرده و به شهرهای دیگر رفته بودند . بر روی دیوارها  و یا در چهار راه ها روی تابلوهای بزرگ نوشته بودند خون شهدا به گردن کسانی است که شهرها را تخلیه می کنند.
حدود ۱۱/۵ بود که صدای توپخانه دشمن بصدا در آمد بعد از شلیک های گلوله های رسام که به صورت رسام بود فضای تاریک را روشن کرد انسان را به یاد جشن های شاهنشاهی که اتشبازی می کردند می انداخت بلافاصله رفتیم برادران را بیدار کردیم و گفتیم همه به سنگرها بروند همه با تجهیزات کامل در سنگرهای خودشان قرار گرفتند. در همین اثنا در ۵۰یا ۶۰ متری آتش رگبار کلاشینکف ها شنیده شد بچه های ما نیز شروع به تیر اندازی کردند بلاخره من تیر بار  به یکی از برادران تحویل داده و با دشواری یکی از برادران ابهری را برداشتم و پشت خمپاره قرار گرفتم تخمین  مسافت و سمت زدم بعد با گرداندن طبلک های خمپاره یک گلوله شلیک کردم بعد از انفجار اولین تیر خمپاره ان را تصیح کردم حدودا ۷ یا ۸ خمپاره به طرف دشمن تیر اندازی کردم. تقریبا یک ساعت از درگیری گذشته بود که ناگهان دیدم دشمن از طرف شرق کارون سلمانیه را با سلاح های سبک و توپخانه مورد حمله قرار داده و مدام به طرف پل تیر اندازی می کند . همه دیگر فکر می کردند که محاصره شده اند  در حقیقت یعنی ما از سه طرف درگیر بودیم حدود نیم ساعت گذشت و تیر اندازی تقریبا قطع شده بود زیر پل رفتیم تا ببینیم چه خبر است.
وقتی به آنجا رسیدیم دو نفر از برادران رزمنده گفتند که فشنگ تیر بار رو به اتمام است و همچنین نارنجک تفنگی هم خیلی کم است  با یکی از برادران ابهری به سلمانیه رفته و مقداری مهمات و چند قبضه اسلحه و تیر بار تهیه کردیم  و به زیر پل برگشتیم همه نیروها در آنجا سنگر گرفته  بودند الا یک نفر پرسیدم فلانی کجاست گفتند رفته به سنگر جلویی سر بزند بلافاصله من هم از نهری که از کنار سنگری که می گذشت پنهانی به طرف جلو حرکت کردیم تا اینکه او را در جلو پیدا کردم ناگهان که به زیر پایم نگاه کردم یک جسد افتاده بود.
هوا خیلی تاریک بود آهسته خم شدم دستم را به بدنش زدم دیدم که مرده و خودش هم از نیروهای عراقی است دیگر به جلو نرفتیم و از همانجا برگشتیم در اینجا بود که واقعا به معجزه الهی که همانا امداد غیبی ایست پی بردم و به قدرت لایتناهی خداوند متعال شکر گذار شدم.
عراقی ها گاهی می رفتند واطراف منطقه را دور می زدند و می امدند و در پشتما قرار می گرفتند و تیر اندازی می کردند اما به علت اینکه خودشان کافر بودند می ترسیدند و به جلو نمی آمدند و بعد از کمی درگیری پا به فرار می گذاشتند .
در همین روز که اولاً نماز جماعت ظهر در زیر پل اجرا شد از نگاه های برادران معلوم بود که خیلی به همدیگر احساس برادری دارند.
 قلب ها پر از مهر بود انگار که تازه به دنیا آمده بودند من و یکی از برادران قمی رفتیم جلو تا جسد عراقی را بیاوریم که دیدیم یک  کلاشینکف و مقداری فشنگ در کنارش افتاده برداشتیم و آن را اوردیم  بعد باز با یکی از برادران جلو رفتیم، ناگهان او گفت نگاه کن ،دیدیم در پشت تپه ای جنازه یکی  از عراقی ها افتاده. رفتیم در کنارش یک آرپی جی ۷ بود آن را برداشتیم باز از نهر به جلو می رفتیم دیدیم یک آرپی جی دیگری با مقداری مهمات و یک دستگاه بیسیم که هنوز کانال هایش روشن بود به عربی صحبت می کرد.
بعد مقداری مهمات کلاشینکف و سه تا سرنیزه کلاشینکف افتاده بود چنان که از ردشان معلوم بود از رگباری که زده بودیم اینها غافلگیر شده و فرار کرده بودند از خون هایی که در زمین ریخته بود معلوم بود که زخمی هم شده اند.
روز جمعه ۲۳  آبان ماه از شب تا صبح درگیر بودیم جسدهای دشمن را برداشتیم و با مهماتشان به اهواز فرستادیم طرف صبح به آن صورت درگیری نبود فقط یک بار هلی کوپترهای ما آمدند و مواضع دشمن را کوبیدند بعد از ظهر هم طرح سنگر بندی در مقر خودمان را ریختیم تا در موقع حمله دشمن بتوانیم خوب مقاومت داشته باشیم .
– روز ۲۷ سه شنبه روز تاسوعا دشمن مثل مارمولک به لانه خود خزیده بود و اصلا از توپخانه های دشمن صدا شنیده نمی شد علتش به خاطر همان روز بزرگ تاسوعا و عاشورا بود فقط شبها مثل دیوانه ها خمپاره ها و گلوله های رسام پرتاب میکردند و بعد رگبار می زدند از این عمل دشمن معلوم بود که خیلی در وحشت هستند ما هر لحظه منتظر شنیدن دستور حمله از طرف مقامات بالا بودیم.
 آتش دشمن آنقدر قوی بود که کوچکترین حرکتی نمی توانستیم انجام بدهیم.اما در مقابل ایمان برادران رزمنده آنقدر بالا بود گویا مثل کوهی در برابر آتش شعله ور ایستادگی می کردند.
 من در همین جا بود که به حقیقت کلام خداوند پی بردیم که می فرماید یک نفر مسلمان مومن می تواند بیست نفر از کفار را به هلاکت برساند ما نیز در مقابل آن همه نیروی عراقی بسیار اندک بودیم ولی از هر لحاظ مصمم و قاطع بودیم که توانستیم به حول قوه الهی به موفقیت های چشمگیری دست یابیم .
شهید قامت بیات از نگاه مادرش
شهید قامت پسر خیلی پاکی بود از کودکیش یک روز من او را به مکتب گذاشتم تا قرآن خواندن را بیاموزد شهید قامت صبح ها برای فراگیری قرآن به مکتب می رفت و بعد از ظهر به اکابر می رفت یک روز جشن ختم قرآن را برایش گرفتیم البته شهید بعد از آن تا ظهر جلسه قرآن می رفت و بعد از آن هم به اکابر و به مدرسه می رفت. او بلاخره تحصیلات دبیرستان را به پایان رساند و موفق به اخذ دیپلم گردید یک روز دیدم که دوستانش را به خانه دعوت کرده وقتی از او پرسیدم پسرم این ها چه کسانی هستند؟ چرا از بچه های همسایه برای خود دوست انتخاب نکردی؟ اودر جواب گفت زیرا این ها از بچه های قرآن خوان هستند .
در دوران به ثمر رسیدن انقلاب شکوهمند اسلامی قامت نقش بسیار فعالی داشت. یک روز شوهر خواهرم که شاهد قضیه بود نقل می کرد که نیروهای پلیس و گاردهای رژیم مسجد ولی عصر را به محاصره در آورده بودند، در این هنگام قامت که یک دسته از مردم را رهبری می کرد گفت:چرا سینماها باز باشد ولی مسجدها بسته ؟! در این هنگام به سینماها حمله ور می شوند و شیشه ها را خرد می کنند. هنگام بازگشت به همراه یکی از دوستانش با هفت تن از نیروهای پلیس روبه رو می شوند و شهید با یورش به آنها یکی از آنها را به شدت مجروح کرده و بقیه از ترس متواری می شوند .
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی قامت به عضویت سپاه پاسداران در آمد و بعد از دیدن آموزش های لازم جنگی خود نیز مشغول آموزش به نیروهای بسیجی و سپاهی شد و با شروع جنگ تحمیلی و حمله ناجوانمردانه رژیم بعثی عراق به ایران عزیز، قامت همراه با دوستانش برای نبرد با کافران به جبهه مقدم رفته و توانستند در مناطق غرب و جنوب پیشروی نیروهای عراق را بگیرند وی در منطقه دارخوئین و سلمانیه مسئولیت فرماندهی را داشتند .
قامت همواره به من می گفت اگر به خواست خدا راه کربلا را باز کردیم جهت زیارت خودم شما را به کربلا می برم ولی اگر شهادت نصیبم شد مادر ناراحت نباش زیرا شهادت در راه خدا انسان را از قفس جسم آزاد و به سوی آرزوهایش پرواز می دهد؛ من هم قفس تن خودم را آزاد و به سوی معبود و معشوقم پرواز می کنم .
قبل از شهادت چهره وی چنان نورانی شده بود که مشخص  شده بود نور شهادت و نور الهی بر او  تابیده  و به ارزوی دیرینه خود همان لقاء به ملکوت الهی است  خواهد رسید.
سردار محمود عباسی همرزم شهید قامت بیات
قامت بیات فرمانده نیروهای زنجان بودند و فرمانده شهدای زنجان هستند. ایشان اولین فرماندهی بودند که از زنجان به جبهه رفتند ما همه در سپاه شاهد تقوا و رعایت مسائل شرعی و اطاعت از ائمه معصومین و روحانیت و امام در ایشان بودیم شهید در جبهه با یک ایمان خاصی می جنگید و هیچ گونه وحشت و ترس از دشمن نداشت طرح های عملیاتی شهید بیات واقعا طرح های کاملا حساب شده و دقیق بود در ان زمان ما چنین فرمانده طراحی کم داشتیم در رابطه با حفظ بیت المال ایشان خیلی دقت داشتند که بیت المال حیف نشود و بین نیروها به صورت عادلانه توزیع گردد.
محمد اسماعیلی همرزم شهید
با اینکه تخصص شهید بزرگوار مربی نظامی بود و طبیعتا کار مربیگری یک مقداری همراه با خشونت و عصبانیت می باشد ولی آن مدتی که ما با ایشان بودیم شاید به جرات عرض کنم که یک مورد هم ایشان را به صورت خشمگین و یا عصبانیت ملاحظه نکردم و خیلی با برادران زیر دست خود صمیمی و مهربان بود.
در طول مدتی که با  قامت بیات به عنوان فرمانده عملیات بر خورد داشتم روحیه فروتنی را در ایشان به عینه مشاهده کردم ایشان همیشه خود را در بین همرزمانش پایین تر می دید و احساس می کرد که دیگران از او بالاتر هستند و هیچ وقت با ما به عنوان یک فرمانده امر و نهی نمی کردند با بچه ها هیچ وقت برخورد نادرست نداشتند و همیشه سعی می کردند اخلاق اسلامی را خیلی دقیق رعایت کنند.
ایشان به عنوان یک فرمانده شخصی الگو برای دیگران بود و همرزمانش از اخلاق ایشان تحت تاثیر قرار می گرفتند و از هر جنبه  که فرض کنیم ایشان از شجاعت بالایی برخوردار بودند و از نظر کارایی و مدیریت در حد بالایی قرار داشتند از جنبه معنوی چنان قوی بودند که بچه ها تحت تاثیر قرار می گرفتند .
علاقه ایشان به نماز به حدی بود که من یادم است که ایشان همیشه قبل از اینکه اذان گفته شود خود را برای به جا آوردن نماز آماده می کردند و شاید همیشه با وضو بودند قبل از همه به نماز می شتافتند و این نشان می دهد که ایشان به مسائل شرعی و به خصوص مسائل معنوی اهمیت زیادی قائل بودند .
در اعمال فرماندهی کاملا خونسرد که یکی از خصوصیات بارز شهید بود . یک شب عراقی ها خواستند به ما شبیخون بزنند نصف شب بود که ما در منطقه سلمانیه مستقر بودیم عراقیها شب حمله کردند و بلافاصله بچه ها موضع گرفتند شهید قامت بیات با کمال خونسردی بچه ها را هدایت می کرد و آنها را جابجا می کرد و سعی می کرد که روحیه بچه ها را کاملا حفظ کند.
(تقید به خط امام) ایشان خیلی مقید بودند به اینکه پشت سر روحانیت در خط امام حرکت کنند و هر حرفی که ولی امر مسلمین و امام عزیز در آن موقع بیان می کردند با جان و دل می پذیرفتند و همه بچه ها را در این رابطه توجیع می کردند و آن وظایف اصلی را  به آنها گوشزد می کردند .
(حفظ بیت المال) درارتباط با حفظ بیت المال ایشان با توجه به اینکه در آن موقع امکانات در سپاه محدود بود و شاید با امکانات اصلا تصور نمی شد که ماموریت های محوله انجام بگیرد ولی ایشان در ارتباط با حفظ بیت المال سعی می کردند آن امکانات محدود را جاهای مورد نیاز مصرف نمایند .
(علاقه به نظم و انضباط) من یادم نمی آید حتی یک مورد ایشان لباس های پاسداریشان را در محل کار و یا در ماموریت از تنشان بیرون بیاورند خیلی منظم لباس می پوشید و سر کار حاضر می شدند. در آن مدتی که در جنگ بودند برای نظم و انضباط و نظافت و پاکیزگی خیلی عنایت دشتند.
(قاطعیت) از نظر برخورد اصولی و قاطعیت خیلی صریح بودند و ضمناینکه هرکس با ایشان برخورد می کرد کاملا آن وجه فروتنی و تواضع را در ایشان مشاهده می کرد ولی با این حال در برخورد و دستوراتی که می دادند خیلی صریح و قاطع بودند و اصرار داشتند آن چیزی که به عنوان دستور است باید حتما عملی شود .
شهید حاج رحیم تاران همرزم شهید
روحیه عدالت پروری یکی از خصوصیت ایشان بود یعنی واقعا عدالت در درونشان موج می زد و در شجاعت حرف نداشت از نظر تبعیت پذیری دستورالعمل هایی که از مرکز می رسید در زمانی که در قرارگاه بودند کاملا خود و دیگران را ملزم به اجرا می کردند .
خاطره ای از کارایی شهید ایشان در دارخوئین مین کاشته بودند دقیقا یادن است که برادر رحیم صفوی که قائم مقام فعلی سپاه می باشد تماس گرفتند با قرارگاه غرب و گفتند ایشان را بفرستید بیایدجنوبزیرا تعدای از مین هایی که خودشان کاشته است ما نمی توانیم آنها را خنثی کنیم چون می خواهیم عملیات انجام دهیم این عملیات هم فبل از عملیات فرمانده کل قوا بود و ایشان از سومار به مدت ده روز به جنوب رفتند و مین ها را خنثی کردند این را باید تصور کنیم که یک نیروی تخریب چی وقتی که این مین ها را خنثی می کند ۹۰درصد خطر را جلوی چشمش می بیند ولی با این همه این خطرها را نادیده می گرفت.
(دقت در تصمیم گیری) یادم هست که دشمن از پشت به صورت تک دورانی یکی از خط های ما را محاصره کرده بود ما با ایشان یکجا بودیم من به او گفتم شی اینجا است مواظبت کن چون کلیه کنترل نیروها با شماست تا من بروم جلوتر و ایشان گفت نه بالاخره یک مقدار صحبت کردیم و راضی شدیم که ایشان با یک دسته ۲۴ نفره بروند که در جناح چپ با نیروهای تک کننده عراقی برخورد کرده و یک گروهان اطلاعات و عملیات آنها را که مجهز آمده بودند محاصره کنند به فوریت این ها را منهدم و شیرازه آنها را درهم ریختند و دشمن شروع به عقب نشینی کرد و عده ای از آنها کشته و زخمی شدند ایشان در تصمیم گیری به موقع فوق العاده بودند .
( تدبیر در امور) من دقیقا به یاد دارم که در ارتفاعت کله قندی منطقه سومار عراقی ها به درون نیروهای خودی نفوذ کرده بودند وقتی که باهم به آنجا رفتیم سریع تشخیص داده بودند که نیروهای عملیات نیروهای دشمن وارد نیروهای خودی شده اند و از هر طرف دارند می کوبیند ایشان بلافاصله به بچه ها دستور داد که هرکس به سنگر خودش برگردد وقتی که این کار انجام شد نیروهای اطلاعات عملیات دشمن شناسائی شد و این خیلی تدبیر می خواهد که در شب که دید آنچنانی وجود ندارد  بتئان به آسانی موقعیت را تشخیص داد . ایشان از اطلاعات و فنون نظامی به حد کافی مطلع و تجربه داشتندکه سریعا متوجه نفوذ دشمن در داخل نیروهای خودی شدند.
برادر حاج محسن جزیمق همرزم شهید
ایشان طوری از خود اخلاق نیکو نشان می داد که گویا کلاس اخلاق دیده باشد و یک بار به من تعریف می کردند که ما همه این خوصیات اخلاقی و تربیت اسلامی را مدیون پدر و مادرمان هستیم.ایشان از نظر تربیت خانوادگی در سطح بسیار بالایی بودند و این موجب شگفتی بنده بود ایشان می گفتند پدرم آنچنان جوی در خانواده ایجاد کرده بود که بزرگی و کوچکی در خانواده رعایت می شد و همه اعضای خانواده احترام همدیگر را حفظ می کردند. ایشان در نخستین روزهای تشکیل سپاه وارد سپاه شدند و اولین گروهی که به آموزش اعزام شدند ۲ نفر بودن یکی شهید قامت بیات و دیگری شهید اصغر محمدیان و بعد از دیدن آموزش برگشتند و واحد آموزش را ایجاد کردند و به برادران پاسدار آموزش  دادند اما حال که سخن از شهید اصغر محمدیان پیش آمد باید بگویم که این دو نفر ارتباط خاصی باهم داشتند و بسیار وابسته به هم بودند و این ارتباط معنوی بود که در این مورد می توان گفت:
این محبت زان محبت ها جداست                    حب محبوب خدا حب خداست
قامت  بعد از اعزام به جبهه در همان ذروزهای اول لیاقت خود را نشان داد با وجود اینکه تا آن زمان جنگی ندیده بود ایشان به عنوان مسئول تخریب در جبهه کار می کرد و به جاهای بسیار خطرناک می رفتند و مواضع دشمن را مین گذاری می کردند.
خاطره خواب پدر از شهادت فرزند
پدر ایشان قبل از شهادت قامت ، در خواب دیده بودند که یک نفر با سیمای نورانی آمده و پتو را از سر او کشیده و گفته بود اما فردا قامت را به میهمانی خواهیم برد پدر قامت در جواب گفته بود اشکالی ندارد  او را ببرید همین که از خواب بیدار شده بود به یک نفر سفارش کرده بود که بروید و به قامت بگوئیدهر چه زودتر خودش را به من برساند و آن روزها شدت عملیات ولفجر مقدماتی زیاد بود شهید قامت بیات با شنیدن در خواست پدر خود را سریعا با موتور به پدر رسانده و چند لحظه ای همدیگر را ملاقات می کنند و در این حین  پدر خواب خودش را برای پسرش بازگو می کند ولی شهید قامت بیات تنها سکوت کرده و لبخند شادی بر لب می نشاند و سپس بعد از خداحافظی دوباره به خط بر می گردد و این دیدار آخرین دیدار پدر و پسر بود و سرانجام دلاور و سردار زنجان به فیض شهادت نائل می گردد و به آرزوی دیرینه خودش می رسد.
برادر حاج نجم الدین تقیلو همرزم شهید
 قامت بیات یکی از اولین کسانی بودند که به عضویت سپاه پاسداران در آمدند و ایشان عضو شورای فرماندهی سپاه بود و از اولین کسانی بود که دوره مربیگری را گذرانده بود و نیز اولین فرمانده گردان از شهر زنجان در ابتدای جنگ بود ایشان از روحیه بالائی برخوردار بودند و در طرح ریزی عملیات جنگی بسیار دقیق و هوشیار بودند واقعا فردی جنگی و دلیر و حماسه آفرین بودند ایشان در دوره آموزش نظامی در پادگان امام علی شاگرد اول بودند در جبهه نیز یکی از منظم ترین گردانها را فرماندهی و هدایت می کردند در دارخوئین با توجه به دستور بنی صدر خائن که امکانات ارتش را در اختیار سپاه نگذارند شهید با ابتکار جالبی با قوطی های کمپوت تعدادی مین درست کرده و در مسیر دشمن مین گذاری کرده بود .
برادر مجید نظری همرزم شهید
قامت بیات در اوایل جنگ در محور دارخوئین و در روستای سلمانیه فرمانده نیروهای اعزامی از زنجان بودند و از در آن روزها آب مصرفی خود را بوسیله گالونهای بیست لیتری از رود کارون می آوریم و چند نفری برای آوردن آب به لب کارون می رفتیم تا گالونها را پر کنیم و به سنگرها بیاوریم شهید بیات از آنجا که  فردی مخلص بودند خود را از دیگران جدا و بالا نمی دانستند و با عمل خویش دیگران را به کار دعوت می کردند ابتدا خود برای آوردن آب پیشقدم می شدند و چند گالن برداشته و سپس به دیگران می فرمودند بچه ها بیائید برویم آب بیاوریم .
برادر علیمحمد پیرمحمدی همرزم شهید
زمانی که امام راحل بنی صدر خائن را عزل فرمودند همین امر موجب شد کلیه نیروهای شرکت کننده در عملیات که بنده هم جزء آنها بودم به انرژی اتمی دعوت شدیم شب حدود ساعت ۹ بود مراسم نوحه خوانی و عزاداری برگزار شد پس از نوحه خوانی و عزاداری شهید قامت فرمودند که هرکس مشکل خانوادگی دارد می توان در پشت خط انجام وظیفه کند و ضرورتی ندارد که در عملیات شرکت کند اما کسی حاضر به خدمت در پشت خط نشد . دستور دادند که یک کارتون خالی بیاورند و گفتند هر کس وصیتی دارد بنویسد و به داخل کارتون بیاندازد کلیه برادران حاضر در عملیات در رود کارون غسل شهادت نمودند و سپس گفتند هر کس به خط امام و به خط اهل بیت عصمت و طهارت معتقد است می بایست موازین شرعی را رعایت کند از جمله با اسراء و مجروحان دشمن بد رفتاری نکنید و تا زمانی که دستور تیر اندازی داده نشده است هیچ برادری حق تیر اندازی ندارد ساعت ۴ صبح ۲۱/۳/۶۰ عملیات با رمز خمینی روح الله ، فرمانده کل قوا بدون تیر اندازی شروع شد و پس از فتح اولین خاکریز صدای الله اکبر نیروهای اسلام در دل دشمن آنچنان وحشتی انداخته بود که در همان ساعات اولیه ۹۵۰ نفر از نیروهای دشمن به اسارت نیروهای  رزمنده در آمدند.
مهندس ناصر میانچی همرزم شهید
قامت بیات از ابتدای ورود به سپاه در سال ۶۰ با چهره گرم و صمیمی شهید قامت بیات آشنا شدم و از همان زمان برخوردهای آن شهید بزرگوار برایمان خاطره ای جالب بود ایشان در مواجه با عوامل ضد انقلاب و فساد بسیار قاطع با شهامت و شجاع بودند در حالی که با دوستان بسیار متواضع و صمیمی بودند . یکی از خاطراتی که با آن شهید در برخورد اول داشتم در هنگام اعزام نیرو به جبهه بود بعد از عملیات فتح المبین قرار بود حدود ۲۰ الی ۳۰ نفر از برادران عضو رسمی به جبهه اعزام شوند معمولا در همه اعزام های آن زمان شور و حال عجیبی در سپاه حاکم بود.
غالبا بچه ها اصرار داشتند  به جبهه اعزام شوند در حالی که مسئولین سعی می کردند با نوبت بندی و غیره امور جاری سپاه هم انجام شود بعد از عملیات موفق فتح المبین شور و حال اعزام به جبهه قابل وصف نبود لیست اعزام در دست شهید قامت بیات بود اصرار داشتند که اسمشان وارد لیست اعزام شود و شهید قامت نیز سعی در متقاعد کردن تک تک بچه ها داشت ولی کسی به این صحبت ها راضی نمی شد بلاخره  کار به گریه و زاری کشیده و عده ای از بچه ها قهر کردند که شما چرا پارتی بازی می کنند و غیره شهید بیات با خنده و مزاح با قول مساعد همه را قانع می کرد بعضی از بچه ها در اعزام بعدی که قرار بود به جبهه بروند به شهید قامت اعتراض می کردند که خودتان چرا می روید بمانید و کارهای سپاه را انجام دهید و غیره شهید قامت فقط سکوت می کرد و تبسم معنی داری بر لب می نشاند این لبخند ایشان هنوز برایم مهنی نداشت قبل از عملیات خدمت یکی از شخصیت ها برای بازدید و دیدار بچه ها به منطقه رفته بودیم آنجا اصرار کردیم که ما هم بمانیم و بعد از عملیات بر می گردیم ایشان بازهم لبخند معنی دار زدند و سکوت نمودند بعد از عملیات که به زیارت پیکر پاک آن عزیز پرواز کرده رفته بودم همان لبخند معنی دار را بر لبان ایشان احساس کردم و آنجا بود که معنی تبسم های معنی دار ایشان را فهمیدم.
برادر مجید ارجمند همرزم شهید
قامت بیات با توجه به خصوصیات عالی و برجسته اخلاقی اش از چنان جذابیتی بین نیروهای رزمنده برخوردار بودند که نیروها در سخت ترین مراحل عملیاتی و آموزشی احساس خستگی نمی کردند چرا که شهید خود پیشقدم در کارها بود شهید بیات با آن خلوص نیت و معنویت خاص خود و با مدیریت عالی که در وجود ایشان خداوند به ودیعه گذاشته بود یکی از عوامل مهم از بین رفتن توطئه های منافقین کوردل بودند اولین ماموریت اینجانب جهت حضور در جبهه حق علیه باطل با فرماندهی شهید قامت بیات که در جزیره مینو به صورت پدافندی استقرار یافتیم و با تمام شایستگی و لیاقتی که ایشان از خود به نمایش گذاشتند توانستیم این ماموریت خطیر پدافند را به همت ایشان و رزمندگان دلیر به نحو احسن به انجام برسانیم از ویژگی های بارزی که همواره در ایشان مشاهده می کردم این بود که هموراه و در همه حال در کنار نیروهای خودش بود و سعی و تلاش ایشان در حل مشکلات بچه های رزمنده و بسیجی بود ایشان از نظر نظم و انضباط یک الگو و نمونه برای همرزمان خود بود و از نظر شجاعت ایثار گذشت و فداکاری در میادین جنگ بر علیه کفار یک اسوه به شمار می رفتند چنانچه در ماموریت پدافندی جزیره مینو چندین بار برای شناسایی دشمن به آن سود اروند رفتند ولی هیچ گاه حتی ترس و واهمه در دل این شیر مرد کارزار وجود نداشت.
• ویژگیهای اخلاقی شهید
از ویژگی های اخلاقی شهید به چند نمونه اشاره می شود تا ارزش والای اخلاقی شهید بیشتر شناخته شود .
۱. تواضع و فروتنی از خصوصیات بارز شهید محسوب می شد احترام بخصوصی به همرزمان و همسنگران خود داشتند و عقیده و نظر سایرین را ارج می نهادند .
۲. در میدان جنگ آرامش و اطمینان خاصی داشتند که نمایانگر ارتباط روح شهید با خداوند تبارک و تعالی بود که مصداق آیه شریفه الا بذکر الله تطمئن القلوب بود .
۳. نسبت به زیر دستان لطف و محبت فوق العاده ای داشت که این امر موجب علاقه نیروهای تحت امر خود بویژه رزمندگان بسیجی به شهید بود .
۴. راز و نیاز های مخفیانه اش با خداوند قادر و متعال که نشانگر عظمت روحی و معنوی شهید بود و بیانگر ایمان و اخلاص شهید است .
۵. احترام فوق العاده به والدین و خویشاوندان
۶. پاکدامنی که از همان اون کودکی در محیط پاک و مذهبی خانواده با تربیت خاصی پرورش یافته بود
۷. شجاعت و شهامت و عدم بیم و هراس از دشمن . چنانچه شجاعت شهید کوجب روحیه گرفتن دیگر رزمندگان در مقابل نیروهای متجاوز عراق در جبهه ها می شد بطوریکه این امر در در گیریهای اوائل جنگ در جبهه دارخوئین کاملا مشهود بود .
۸. توکل به پروردگار یکتا
۹. اطاعت از ولایت فقیه بطوریکه شهید این امر را سر لوحه تمام مراحل و شئون زندگانی خود قرار داده بود .
۱۰. اما شاید یکی از بزرگترین و برجسته ترین ویژه گی پسنده اخلاقی شهید قامت بیات همچون سایر شهدای گرانقدر اسلام تقوا و پرهیزکاری ایشان می باشد چنانچه این تقوا و پرهیزکاری در گفتار و اعمال این شهید کاملا مشهود بود و شهید بیات مصداق آیه ان اکرمکم عند ا… اتقاکم بودند .
مناجات شهید
پروردگارا در دنیا و آخرت بما نیکی ببخشای و از آتش دوزخ نگاهمان دار .
خداوندا : در این مبارزه پایداری را بر ما فرو ریز و گامهایمان را استوار ساز و بر گروه کافران پیروزمان گردان .
خداوندا : بار سنگینی را که توان بر داشتن آنرا نداریم بر ما مگردان و بر ما ببخشای و ما را بیامرز و بر ما رحمت آور تو سرپرست مائی ما را بر گروه کافران پیروز گردان .
پروردگارا : به آنچه فرو فرستادی ایمان آوردیم و پیامبر را پیروی کردیم پس نام ما را در گروه شاهدان بنگار .
پروردگارا : ما شنیدیم که بانگ دهنده ای بانگ می زد برای ایمان که به خدایتان ایمان آورید ما هم ایمان آوردیم پس ما را بیامرز و گانهان ما را ببپوشان .
خداوندا : این جهان را بیهوده نیافریدی پاکی تو ما را از عذاب آتش نگه دار .
پروردگارا : آنچه را که به زبان پیامبرانت بما نوید دادیی بما ارزانی دار و در روز رستاخیز خارمان مگردان همانا تو پیمان خویش را نمی شکنی .
خداوندا : ما را با گروه ستمکاران همراه مگردان
پروردگارا : بین ما و مردم ما راهی بحق بگشای و تو بهترین گشایشگر
خدایا : بر ما پایدرای را فرو ریز و ما را مسلمان بمیران .
خداوندا : ما را دستخوش ستمکارن مگردان و به رحمت خویش از شر کافران برهان .
پرودگارا : مرا و پدر مادرم را و مؤمنان را در روز حساب بیامرز .
پرودگار : مرا بدرستی در آور و به راستی بر آور و از سوی خویش توانائی نیرومند برایم قرار بده.
خدای من : سینه ام را بگشای و کارم را آسان کن ، و گره از زبانم باز کن تا سخنم را دریابند .
شهید در آستانه شهادت و محل و تاریخ شهادت
حالات قبل از شهادتش گویای اوج گیری روح شهید و آماده شدن شهید برای شهادت بود . طبق نوشته های شهید و گفته های خانواده او گویای این مطلب است.
در مورخه ۶۱/۱۰/۲۶ یکشنبه در خواب دیدم که دو سه نوع غذا روی میز هست و مشغول غذا خوردن هستیم ناگهان شهید اصغر محمدیان را در کنارم دیدم که به من می گفت : چرا به خانه ما سر نمی زنی و از ما سراغ نمی گیری ؟ در این هنگام شهید محمدیان به من گفت برویم خانه ما و من هم قبول کردم .
آری گویا برای شهید عالم غیب الهام شده بود که چند روز بعد به شهادت خواهد رسید . بلاخره شهید قامت بیات در تاریخ ۶۱/۱۱/۱۸ در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه کوه های میشداغ در حالی که برای شناسایی به منطقه عملیاتی رفته بودند در اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهدات نائل آمدند و روح شان به ملکوت اعلی پیوست .

 وصیت نامه سردار شهید قامت بیات

بسم‌ الله الرحمن‌ الرحیم‌
من‌ پاسدار وارث‌ خون های‌ پانزده‌ قرن‌ خط‌ سرخ‌ شهادت‌ تشیع‌ در عصر استثنایی‌ و پرخاط‌ره‌ قرار گرفته‌ ام‌ و مسئولیت ها بر دوش هایم‌ سنگینی‌ می‌ کند. به‌ آینده‌ و گذشته‌ می‌ نگرم‌. پس‌ از فکرها و اندیشه‌ ها به‌ نتیجه‌ای‌ می‌ رسم‌ که‌ در راه‌ پیش‌ خودم‌ می‌ بینم‌. و یکی‌ اینکه‌ همچون‌ امام‌ حسین‌ (علیه‌ السلام‌) مانند شهدای‌ کربلا با تمامی‌ وجودم‌ در راه‌ خدا بودن‌ و رفتن‌ ما انتخاب‌ کنم‌، به‌ صف‌ شهدا بپیوندم‌ و دومی‌ مانند ط‌اغوت ها و یزیدها حیوان‌ وار بمانم‌ و هیچ‌ حرکتی‌ هجرتی‌ نداشته‌ باشم‌ و هیچ‌ در هیچ‌ شوم‌. در این‌ دنیا نزد خداوند و در برابر خون‌ پاک‌ شهدا و مجروحین‌، مسئول‌ و در آن‌ دنیا نیز به‌ آتش‌ دوزخ‌ گرفتار شوم‌.
اولین‌ راه‌ را انتخاب‌ می‌ کنم‌. تصمیم‌ می‌ گیرم‌ که‌ حرکت‌ کنم‌. هجرت‌ می‌ کنم‌ و در اولین‌ قدم‌ به‌ موانع‌ و سدها بر می‌ خوریم‌ که‌ حیوانات‌ انسان‌ نما که‌ جلو حرکت‌ و تکامل‌ انسان ها را گرفته‌ و در گوشه‌ و کنار جامعه‌ به‌ فتنه‌ گری‌ و آشوب‌ پرداخته‌ اند و باز می‌ بینم‌ که‌ چگونه‌ شیط‌ان های‌ بزرگ‌ و کوچک‌ کمر به‌ نابودی‌ اسلام‌ بسته‌ اند.

بار دیگر می‌ خواهند خون‌ صدها هزار شهید و مجروح‌ را به‌ تباهی‌ بکشند و این‌ حرکت‌ توحیدی‌ را از راه‌ مستقیم‌ منحرف‌ کنند. بر هر مسلمان‌ وظ‌یفه‌ شرعی‌ است‌ که‌ برخیزند و با این‌ استعمارگران‌ و شیاط‌ین‌ و تجاورزگران‌ تاریخ‌ بستیزند. چون‌ هدف‌ آنها از بین‌ بردن‌ انسانیت‌ و اسلامیت‌ است‌.
من‌ یک‌ پاسدار اسلام‌ هستم‌. به‌ سهم‌ خود باید حرکت‌ کنم‌، برای‌ آزادی‌ مستضعفین‌ و برقراری‌ حکومت‌ اسلامی‌ باید به‌ امام‌ زمان‌ (عج‌) لبیک‌ بگویم‌. اینان‌ خوب‌ می‌ دانند که‌ اگر اسلام‌ پا بگیرد، دیگر جایی‌ برای‌ ماندن‌ آنها نیست‌. چون‌ حکومت های‌ آنان‌ متزلزل‌ است‌. بنابراین‌ به‌ هر قیمتی‌ که‌ شده‌ می‌ کوشند، اسلام‌ عزیز و مظ‌لوم‌ را نابود کنند. این‌ جاست‌ که‌ صدام‌ عفلقی‌ و حسنی‌ مبارک‌ با اسرائیل‌ غاصب‌، پیمان‌ دوستی‌ و ملک‌ خالد با هواپیماهای‌ آواکس‌ آمریکایی‌ از خانه‌ خدا پاسداری‌ می‌ کنند.
التقاط‌یون‌ و منافیقن‌ دم‌ از اسلام‌ اصیل‌ می‌ زنند و این‌ درد است‌، برای‌ مسلمانان‌ جهان‌ که‌ نشسته‌اند و فریاد نمی‌ کشند. مسئولیت‌ خیلی‌ سنگین‌ است‌. باید خط‌ سرخ‌ تشیع‌ زنده‌ بماند. باید غربی ها و شرقی ها کنار بروند تا زمانی‌ که‌ ظ‌المان‌ و قداره‌ بندان‌ تاریخ‌ هستند، باید مبارزه‌ کرد.
بنابراین‌ تصمیم‌ گرفتم‌ به‌ سوی‌ الله و رشد انسانیت‌، با آگاهی‌ از مکتبم‌ هجرت‌ کنم‌ و سرزمین‌ اسلامی‌ را از اشغال‌ این‌ بی‌ دینان‌ و فتنه‌ جویان‌ وابسته‌ به‌ شیاط‌ین‌ شرق‌ و غرب‌ دربیاورم‌. که‌ ناگهان‌ به‌ فکر مرگ‌ و شهادت‌ می‌ افتم‌. سخنان‌ امام‌ خمینی‌ به‌ یاد می‌ افتد که‌ فرموده‌: «مقصد ما مکتب‌ ماست‌» و یا در جایی‌ فرمود: «مکتب‌ ما شهادت‌ ماست‌» و یا از پیشوای‌ اسلام‌ حضرت‌ علی‌ (علیه‌ السلام‌) که‌ فرمود: «به‌ خدا سوگند علاقه‌ پسر ابوط‌الب‌ به‌ مرگ‌ بیشتر از علاقه‌ ط‌فل‌ به‌ پستان‌ مادرش‌ است‌».

وقتی‌ پیشوایم‌، یعنی‌ الگوهای‌ انسان‌ ها، این‌ چنین‌ مرگ‌ را توصیف‌ می‌ کنند، من‌ که‌ خود را شیعه‌ و پیرو او می‌ دانم‌ چرا باید از مرگ‌ و شهادت‌ در راه‌ خدا هراسی‌ داشته‌ باشم‌. او که‌ امام‌ و مقتدا و الگوی‌ ما بود، در محراب‌ عبادت‌ وقتی‌ شمشیر بر فرقش‌ زدند، فرمود: «به‌ خدای‌ کعبه‌ سوگند [رستگار] شدم.» از این‌ دنیا رفت‌ و راحت‌ شد. پس‌ ما نیز باید بگوییم‌ و در صحنه‌ باشیم‌. اگر نباشیم‌ تنها ناممان‌ شیعه‌ است‌ و رسم مان‌ شرک‌.
یک‌ سفارش‌ به‌ تمام‌ برادران‌ رزمنده‌ که‌ در جبهه‌ حق‌ علیه‌ باط‌ل‌ می‌ جنگند، این‌ است‌ که‌: برای‌ شادی‌ روح‌ شهدا سنگرها را پر کنند و خالی‌ نگذارند. بالخصوص‌ سنگر اصلی‌ انقلاب‌ را (مسجد). و دیگر این‌ که‌ در برگزاری‌ مجلس‌ ترحیم‌ من‌ ط‌وری‌ نباشد که‌ دشمنان‌ اسلام‌ شاد شوند. حال‌ عزاداری‌ می‌ کنید، بکنید. گریه‌ و زاری‌ می‌ کنید، بکنید. نقل‌ و شیرینی‌ پخش‌ می‌ کنید، بکنید. ط‌وری‌ باشد که‌ اسلام‌ شکوفا و امام‌ عزیز سربلند و خوشحال‌ [شود.] در آخر از پدر و مادرم‌ تشکر می‌ کنم‌ که‌ برای‌ بزرگ‌ کردن‌ من‌ زحت‌ کشیده‌اند. مرا حلال‌ کرده‌ و از تمام‌ دوستان‌ و آشنایان‌ حلالی‌ برایم‌ بگیرند و خدای‌ متعال‌ برایشان‌ صبر و رحمت‌ عط‌ا کند. مادر گرامیم‌! افتخار کن‌ که‌ غیر از قامت‌ بیات‌ پنچ‌ فرزند داری‌ که‌ می‌ توانی‌ آنها را هم‌ در راه‌ خدا قربانی‌ بدهی‌.
والسلام‌ علیکم‌ و رحمه لله و برکاته‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا