شهید یوسف قربانی؛ شهیدی که هیچ کس را نداشت!

غواص شهید: یوسف قربانی – معاون گروهان خط شکن
نام پدر: صمد
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۱۹/۱۰/۱۳۶۵ شب جمعه
محل تولد: زنجان
نام عملیات: کربلای ۵
منطقه عملیاتی: شلمچه – پاسگاه کوت سواری
محل دفن: زنجان گلزار پایین

شهید یوسف قربانی
شهید یوسف قربانی

زندگینامه

شهید «یوسف قربانی» در خانواده‌ای مستضعف در زنجان متولد شد. یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد. در سن شش سالگی  مادر یوسف در اثر حادثه‌ای از دنیا رفت و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنج‌هایشان تنها گذاشت تا آنها آبدیده‌تر شوند و طعم تلخ فقر و مصیبت را به طور کامل احساس نمایند و خود را برای یک زندگی پر فراز و نشیب آماده سازند. یوسف به همراه برادرش در کنار مادربزرگ در خانه‌ای محقر سال‌های اول دبستان را پشت سر می‌گذاشتند که تنها پناهگاه آنها نیز از دنیا رفت.

دوران نوجوانی یوسف قربانی

بعد از سه سال زمانی که یوسف سال چهارم ابتدایی را می‌خواند، همراه برادرش به تهران می‌روند و نزد فردی حدود چهار یا پنج سال زندگی و کار می‌کنند و دوباره به زنجان برگشته و در خانه‌ای کوچک ساکن می‌شوند.

یوسف به همراه برادرش سختی‌های زیادی را متحمل می‌شوند اما تجربه گرفته و آماده می‌شوند تا اندوخته خویش را در معرض ظهور قرار دهند. برادر یوسف هنرمند بود و بر روی سنگ و آجر، نقاشی و کنده‌کاری می‌کرد و همه او را به این لقب می‌شناختند و هیچ کس نمی‌دانست که در این هنر او چه چیزی نهفته بود.

دوران جوانی

با پیروزی انقلاب اسلامی و سپری شدن دوران ستم‌شاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان مستضعف امام پا به عرصه انقلاب می‌گذارد و با تشکیل اولیه بسیج، جذب خیل عاشقان انقلاب می‌شود که در همین سال‌ها یوسف برادرش را نیز در سانحه رانندگی از دست می‌هد.

شهید یوسف قربانی
شهید یوسف قربانی

عملکرد در دفاع مقدس

او در لشکرهای ۱۷ علی بن‌ابی طالب و ۳۱ عاشورا خاضعانه و غریبانه بدون آنکه مسئولیتی داشته باشد خدمت می‌کرد. از جمله نیروهای شجاع و کارآمد اطلاعات و عملیات گردان همیشه خط‌شکن حضرت ولیعصر عج‌الله استان زنجان بود که در عملیات‌های آبی – خاکی والفجر هشت (بهمن ماه ۱۳۶۴، منطقه اروندرود، فاو) و کربلای پنج (دی ماه ۱۳۶۵، منطقه عمومی شلمچه) در ماموریت‌های شناسایی و جمع‌آوری اطلاعات، از مناطق پدافندی دشمن و درهم شکستن خطوط مستحکم نیروهای بعثی، در کسوت یک بسیجی غواص حضوری چشمگیر و نقشی تاثیرگذار داشت. او سرانجام در عملیات کربلای پنج، هنگام فتح پاسگاه کوت سواری عراق در شلمچه به شهادت رسید. چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عج‌الله.

بخشی از خاطرات

نامه برای آب..

همرزم یوسف می‌گوید هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز.

یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم کسی را ندارم که !!!!

نقاشی

یکی از کارهای مورد علاقه شهید یوسف قربانی نقاشی کردن و نوشتن بود. به هر چادری که قدم می گذاشت بر روی دیوارهای آن اشکال گوناگون را رسم می کرد. این کارش بچه ها را واقعا ذلّه کرده بود. مدام می گفتند: یوسف! بابا این چه کاریه که می کنی؟ چادرها را خراب نکن.
ولی او گوشش به این حرفها بدهکار نبود و کار خودش را می کرد. یادم هست یک روز به چادر یعقوبعلی محمدی رفته بود که ذوق هنری اش گل می کند و شکل همه افراد چادر را به گونه ای روی دیوارهای چادر نقاشی می کند به نحوی که همه جای چادر پر از نقش و نگار می شود اصلا او از کار نوشتن و کار رسم خوشش می آمد و این کارش هم گاهی برایش درد سرآفرین هم می شد. به عنوان مثال یک روز که در مقر آموزش لشگر عاشورا بوده است، کچ را برداشته و آیه زیر را بر روی تخته سیاه می نوسید: ” فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما
با توجه به این که آیه به اصطلاح در آرم سازمان (مجاهدین خلق) وجود دارد حساسیت حفاظت اطاعات لشگر را برانگیخته بود و لذا می آیند و می پرسند که چه کسی این آیه را بر روی تخته سیاه نوشته است؟ و شهید یوسف قربانی می گوید من نوشته ام. حفاظت اطلاعات به او مظنون شده و به گمان اینکه او یک منافق نفوذی است او را بازداشت می کنند. از طرف دیگر برای اینکه بتوانند به طور غیر مستقیم از زیر زبان او حرف بکشند، یکی از بچه های گردان خودشان را همراه او می کنند تا پیش او از امام و انقلاب بدگویی و انتقاد کند از عملکرد امام که: بله! امام در مورد جنگ تحلیل درستی ندارد و دارد اشتباه می کند. اصلا ما جنگ می کنیم که چه؟ و
شهید قربانی با شنیدن این حرفها حسابی از کوره در رفته و با او گلاویز می شود. آن بنده خدا بعد از خوردن یک کتک مفصل داد و قال راه می اندازد که: ای بابا به دادم برسید این مرا کشت. بالاخره چند نفری می آیند و او را از دست شهید قربانی می گیرند هنگامی که از یوسف می پرسند: تو که طرفدار امام و انقلاب هستی پس چرا این آیه را روی تخته سیاه نوشتی؟
او می گوید: مگه کار بدی کردم؟ این یک آیه  قرآنه! مگه نوشتن  قرآن هم گناهه؟ حالا اگه دیگران از آن سوء استفاده می کنند و به بیراهه می روند گناه من چیه؟!

شهید یوسف قربانی
شهید یوسف قربانی

خاطره ای عجیب

پیش از عملیات کربلای ۵ بود. ما در موقعیت شهید اوجاقلو ـ در کنار رود کارون ـ دوره آموزش غواصی را می گذراندیم. یکی از روزها به دلیلی از من خواسته شد تا به گروهان دیگری منتقل شوم، ولی من نپذیرفتم، کلی هم ناراحت و عصبانی شدم. هرگز فراموش نمی کنم که او پیش من آمد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: ـ چته پسر؟ این همه اخم و تخم می کنی که چی؟ آسمان که به زمین نیومده! اصلا بگو ببینم تو برا چی به جبهه اومدی؟ ها؟ برا تفریح؟ یا برا مهمونی؟ آدم که نبومده با این حرفا دلخور بشه؟ من نمی دونم اگه تو به جای من بودی چکار می کردی؟ فکر نمی کنم در این دنیای بی در و پیکر به اندازه من رنج و تنهایی کشیده باشی؟ از اول زندگیم همزاد غم و غصه بودم و همراه درد و رنج بزرگ شدم. در آسمان بلند زندگی ام یک ستاره آشنا هم برایم سوسو نمی زند! او راست می گفت. در دنیای به این بزرگی، هیچ کس و کاری نداشت. وقتی که به مرخصی می آمد، اکثرا در پایگاه بسیج بود. گاهی هم بچه ها او را به خانه خود دعوت می کردند. اما هرگز از خود ضعف و ناتوانی نشان نمی داد و جزع و فزع نمی کرد. همیشه سرزنده و شاداب بود.

چادر فرماندهان

جلسه ستاد جهت توجیه فرماندهان گردان در چادر «یعقوب» بود. یوسف که هم چادری «یعقوب» بود از صبح آواره شده بود. نزدیک ظهر بود. جلسه هنوز ادامه داشت. یوسف بیرون چادر قدم میزد. چشم گرداند اطراف چادر، نگاهش روی تویوتایی که پشت چادر پارک شده بود؛ ثابت ماند. رفت سمت ماشین. طنابهای چادر را که بسته شده بودند به بلوکها، آرام باز کرد و گره زد به سپر عقب تویوتا. راننده از پاسدار وظیفههای ستاد بود سرش را روی فرمان ماشین گذاشته بود.

چند ضربه به شیشه زد.

راننده هراسان سرش را از روی فرمان برداشت و به یوسف نگاه کرد.

آقا! چرا اینجا پارک کردی؟! مگه نمیدونی جلسه محرمانه است. ماشینت رو از جلوی چادر ببر اون طرفتر.
چند لحظه بعد، چادر از جا کنده شده بود و دنبال تویوتا روی زمین کشیده میشد. کسانی که آن دور و بر بودند سر جا خشکشان زده بود. فرماندهان حلقه زده بودند دور نقشه و نگاهشان مات و مبهوت به چادری که دنبال تویوتا راه افتاده بود خیره مانده بود. مسئول ستاد هنوز خودکار توی دستش روی نقطهی قرمز نقشه بود. به زحمت جملهاش را ادا کرد.

چی…شد؟!

یوسف آرام نزدیک شد و گفت:

ببخشید! «آیعقوب» بیزحمت ساکم رو بدید میخوام برم حموم.

«یعقوبعلی» سر جایش نشسته بود. لبهایش را روی هم فشرد. خون دوید توی صورتش. به یوسف نگاه کرد و زیر لب غرید.

پدرسوخته…!   

شهید یوسف قربانی
شهید یوسف قربانی

شهادت

شهادت وی از زبان هم رزمش:

وقتی که عملیات کربلای ۵ آغاز شد با هم در یک گروهان بودیم شب اول عملیات بود ما مسافت زیادی از دریاچه مصنوعی موسوم به آب‌گرفتگی در دشت شلمچه را با لباس‌های غواصی طی کرده بودیم.

دوشکا و تیربارهای دشمن شدیدا کار می‌کرد سطح آب را آتش پر حجمی پوشانده بود. پیشروی در آب با آن همه مواضع مثل سیم‌های خاردار و موانع خورشیدی واقعا دشوار بود. بچه‌ها یکی پس از دیگری، مظلومانه در داخل آب شهید می‌شدند تقریبا به نزدیکی‌های دشمن رسیده بودیم یوسف داشت با فاصله کمی از من حرکت می‌کرد.

یوسف ناگهان از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت گلوله از سمت راست اصابت کرد و از سمت چپ خارج شد نزدیک بود در آب بیفتد که من گرفتمش. خون از دهان و گوشهایش فوران می‌کرد و او سرش را آرام به چپ و راست می‌چرخاند صدایش کردم: یوسف! یوسف! یوسف او آرام آرام زار می‌زد نمی‌توانست چشمانش را باز کند.

دیدگانش پر از خون بود قطرات اشک امانم را برید خدایا! بچه ها چقدر غریبانه و دلگیر پرپر می‌شوند! لحظاتی بعد به آرامی نسیم سحری سر بر بالین شهادت گذاشت و به آرامشی به رنگ سبز و جاودانه فرو رفت پیشانیش را بوسیدم و وداعش گفتم. او شهید یوسف قربانی از گردان ولیعصر (عج) زنجان، لشگر عاشورا بود.

وصیت نامه شهید

امروز کشورمان امام زمانی شده و مردم فداکار تمام جبهه‌ها را پرکرده‌اند وامام آن اسطوره‌ی مقاومت و تقوا و پرهیزکاری ، دستور بسیج نمود و فرمودند که جبهه‌ها باید پر شود.

برادران بشتابید به جبهه‌ ها که این شیوه شیوه‌ی مردانی چون علی صفرزاده‌ها و غلامی‌ها میباشد.

برادران عزیز و مردم محترم ایران ، امروز تمام کفر در مقابل اسلام قرار گرفته و مسئله سرنوشت‌ساز است.اگر خدای نکرده غفلتی بکنیم

دیگرآنها برای ما هیچ چیز نمیگذارند…

برادران سعی کنید شب‌های جمعه و شب‌های دیگر مسجد را پر کنید..

برادران انجمن اسلامی شهید وهاج ، سعی کنیداخلاقتان ، رفتارتان وحرف زدنتان برای خداباشد.نکندخدای نکرده پیروی ازهواهای نفسانی کنید

وبامردم برخورد خوب نداشته باشید..آیا غیر از این است که روزی ازاین دنیا به دنیای دیگر سفر خواهیدکرد؟پس چه بهتر راهی انتخاب کنیم که صدها هزار شهید انتخاب کردند.

پدرومادرم صابرباشید که خدا صابرین را دوست دارد…

خواهرانم راه زینب را پیشه خود گیرید که ازبهترین شیوه ها می باشد.

شهید یوسف قربانی
شهید یوسف قربانی

دلنوشته

دلنوشته برای شهید یوسف قربانی

۱.وقتی زندگی نامه این شهید را می خوانیم متوجه خواهیم شد که دفاع از وطن برای هر کسی واجب است چه زن چه کودک وچه کسی که همه اعضای خانواده خود را از دست داده و کسی را ندارد.

از نظرمن از دست دادن عزیزان خود سخت ترین امتحان الهی است وتنها کسانی می توانند در این امتحان موفق شوند که تسلیم اراده خداوند باشند و ایمان  کامل به او داشته باشند،همانند تو که پاداش صبر خود را با شهادت گرفتی..

۲.نامه برای آب درواقع نامه برای خداست تو ای شهید دلاور با این همه سختی و تنهایی برای آب نامه نوشتی تا از خدا کمک برای تحمل سختی ها را طلب کنی و با این کار خود را قوی و محکم نگاه داری و خم به ابرو نیاوری ، درود برتو ای شهید دلاور.

باشد که شمارا سرلوحه خود قرار دهیم و در سختی ها و ناملایمات زندگی از خداوند یاری جوییم..

  1. این شعر تقدیم به تو ای شهید غواص:

در وقت مرگ ، روی لبش خنده ای شکفت با خون خود نوشت:

“آخر فتاد مرغ سعادت به دام ما”
“زد روزگار ، سکه ی عزت به نام ما.”

شهید یوسف قربانی
شهید یوسف قربانی

منابع

www.isna.ir

fashnews.ir

isaar.ir

defapress.ir

‫۳ دیدگاه ها

  1. با درود و سلام بر ارواح طیبه شهدا. من یوسف قربانی هستم همنام این شهید والامقام وهمیشه به یاد این شهید عزیز هستم

  2. سلام . روحت شاد عزیز دل خواهر .
    یه سوال دارم آخر وصیت نانه که گفته پدر و مادرم صابر باشید . مگر نه اینکه هیچ کسیو نداشت ؟! در صورتی که از این موضوع کسی اطلاع داره خبرم کنه. متشکرم ..
    ایمیلم zohrehkhoshnamvand30@gmail.com

  3. سلام
    خدا خیرتون بده که از این شهید مطلب گذاشتید
    ان شاءالله اهل بیت کس و کارش میشن
    ولی ظاهرا این وصیت نامه مربوط به شهید دیگری هست
    چون در آن به پدر و مادرش توصیه به صبر کرده و همچنین به خواهرانش
    ببخشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا